سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا دانشمند که نادانى وى او را از پاى در آورد و دانش او با او بود او را سودى نکرد . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 88 آبان 11 , ساعت 12:17 عصر

طبیعت جلوه ای از خداوند و هنر جلوه ای از انسان

هنری رودورث لانگفلو

 

هنر

شناخت نظری

هنر مقوله ای است که با احساس آدمی سر و کار دارد؛ فعالیتی است که ذهن و مغز انسان انجام می دهد تا یک موضوع را به صورت مادی  و این جهانی ببخشد . از اینجاست که   نظریه پزدازان هنر در تعریف آن دو نوع برداشت دارند : 1) برداشت عینی ( اوبژکتیو )، 2)برداشت ذهنی ( سوبژکتیو ). آن ها در برداشت عینی از هنر ، آن را تحلیلی از مظاهر و تجلیات فیزیکی می دانند ، لیکن برای آن هیچ نوع واژه ، قالب و صبغه و صدا ارائه نمی دهند و معتقدند که این زمینه ها هرگز برای هنر پیدا نشده و نخواهد شد . لیکن تعریف ذهنی برای هنر بسیار پر بار است ، چرا که آنان برای این نوع تعریف از هنر کشف و شهود بر اساس گرایش های ذهن را پیش می کشند که برای انسان هنرمند دست می دهد . هنرمندی که برای تولید یک اثر هنری به تفکر می پردازد ، در واقع از نوعی فلسفه و علم پیروی می کند . از اینجاست که معتقدند میزانی از تفکر و اراده در هنر موجود است . ولی هنرمندی که به خلاقیت هنری می پردازد ، متوجه این نوع مسائل نیست ، بلکه فعالیت کاملاً متفاوتی دارد . هنرمند سعی می کند نوعی از احساس زیبایی را منتقل سازد در مقابل انگیزه های خود واکنش نشان دهد و آنها را با رسانه های گوناگون بیان کند . هنرمند کسی است که تعهدی را برای انجام یک اثر خاص یا انجام آن به بهترین نحو تقبل می کند . همین گرایش ها و تمایلات اساسی است که مقولات مورد بحث هنر را تشکیل می دهد .

هنر در مفهوم اساسی خود ، نشانگر مهارت و توانایی ویزه ای است . آن فعالیتی که موجب می شود تا نوع بشر یک اثر هنری را تولید کند ، تخیل است . هنرمند با تخیل خود به احساساتش بیان می بخشد و در مقابل پدیده های جهان خارج واکنش نشان می دهد . واژگان ، قالب ها ، صبغه و صداها محصول تخیل اند . از سوی دیگر ، تجربه از جهان خارج را حواس در اختیار انسان قرار می دهد . از این رو تخیل نوعی بینش درونی است که آن نیز تجربه ی حواس را ایجاد می کند . هنرمند در عبور از تجربه ی حواس به عالم خیال ، از زمینه ای گذر می کند که احساس نام دارد . احساس در واقع خمیر مایه ی هر کار هنری است .

تا زمانی که هنرمند در تجربه ی حواس و نیز در عالم احساس خود غرق باشد نمی تواند هنری را خلق کند ، مگر این که از آنها بکند و خویش را از عوالم حواس و احساس رها سازد و در آن عوالم به نمود اندیشه بپردازد و آن کاه به حال و هوای هنری خود وارد شود . برای نمونه نقاش یک درخت را می بیند و می خواهد آن را به تصویر بکشد . وی در اینجا به اطلاعات علمی راجع به درخت که گونه و سن درخت را مشخص می کند نیازی ندارد . آن چه او      می بیند ظاهر درخت است. مثلاً به صورت سایه وار در مقابل تابش نور آفتاب ، او استحکام و سستی و بی رمقی درخت را احساس می کند . اما آیا قابل توصیف است یا تأسف ، در اینجا واقعیت عینی طبیعت و درخت است .ولی واقعیت ذهنی آن ، ویژگی و ماهیت درخت است ، یعنی آن چه نقاش می بیند و احساس می کند و به صورت یک قالب هنری در می آورد . در این خصوص این درخت است که به نقاش الهام می بخشد تا یک اثر هنری بیافریند . البته چیزهای دیگری هم می تواند به هنرمند الهام ببخشد ، نه تنها یک موضوع طبیعی و فیزیکی ، بلکه خدا با کردار و رفتار انسانی یا حتی عقاید هم می تواند الهام بخش هنرمند باشد .وقتی که منبع الهام مشخص شد ، حواس و احساس هنرمند برای خلاقیت هنری تحریک می شود و به کار می افتد .

 

هدف هنر

هنر در همه ی ایام و در زمینه های مختلف تمدن ها جای ویژه ای دارد . نظریات درباره  منشأ هنر گوناگون است . هنر را با عنوان خلق زیبایی ها تعریف کرده اند . نیز اشاره کرده اند که سرچشمه ی اصلی هنر نوعی انگیزه ی فطری ( درونی ) بوده است . از سوی دیگر هنر را با زبان عواطف و بیان و شعور و بصیرت و نیز نشانه ی ظاهری جریان های غیر قابل پیمایش ذهنب و مغزی دانسته اند . چنین می نماید که همه ی این تعاریف کافی و رسا نباشد چون جوامع پیچیده ، درونمایه های بسیار پیچیده ای را در زمینه ی خلق هنر بوجود آورده اند .

 

اصول و ارکان هنر

در اصول و ارکان هنر ، عناصر زیر را دخیل دانسته و در واقع پایه های هنر به شمار آورده اند :

 

1_ جایگاه و مرز علم وهنر

با این که هنر و علم هر دو در نهایت با پیگیری واقعیت سر و کار دارند ، ولی جریان ها و    روش هایی که یک هنرمند ویک دانشمند به کار می گیرند ، با یکدیگر فرق می کند . یک دانشمند چه دانشمند فیزیک و چه دانشمند جامعه شناس بیش تر با تجربه ی مواد یا وقایع سر و کار دارد ، حال آنکه روش هنرمند در درجه اول با ترکیب کردن در آمیخته است .

دانشمند اشیا را از هم جدا کرده است و آن را می شکافد یا موضوع مورد بحث خود را به اجزای تشکیل شده تقسیم می کند تا به ترکیب برسد ، حال آن که هنرمند مواد خود را انتخاب و جمع آوری می کند و بعد به بازسازی آن ها می پردازد . یک دانشمند با جهان عینی و پدیده ها سر و کار دارد ، ولی هنرمند با جهان ذهنی و تخیلات و احساس سر و کله       می زند . علوم در پی آنند که قوانین عام صادق در همه ی موارد را به دست آورند ، ولی هنر و ادبیات واکنش های افراد را کشف می کند و ویژگی های بی نظیر تجربه را در می یابد . هنرمند بر آن است که لحظه گذشته را بیافریند و به حال تداوم نبخشد . از این رو هنرمند را شاید بتوان تنها فاتح میدان مبارزه ی انسان با زمان دانست . از این جاست که یک اثر هنری تبلور یک لحظه است ، رابطه ای است بین گذشته و حال ، پلی است بین تجربه ی فردی و جهانی . ودر مفهوم وسیع آن ، می توان اذعان داشت که یک هنرمند روی جهان ملموس پل می زند تا ارزش های جهانی را بیان کند . به همین دلیل اثر هنری او نیز هرچه بیش تر پایا و جهانی می شود .

 

 

 

2_ تخیل و حیطه ی خیال

سر چشمه ی تمام خلاقیت ها ، تخیل است که خود را در طرح صور خیال متجلی می سازد . هنرمند این خلاقیت را از خدا به ارث برده است . چون خدا برترین نیروی خلاق است که انسان را با صور خیال ویژه ی خود آفریده ، پس انسان نیز در جای خود قدرت خلاق دارد و   می تواند تصاویر خود را با صور خیال خویش بیافریند . از نظر تئوری ، یک هنرمند تصویری را در ذهن تصور می کند و از هیچ چیز ، چیزی می سازد و از تشتت و پراکندگی به نظم می رسد . یعنی از راه گزینش ، روابط و مناسبات را می سنجد و تصور می کند . از اینجاست که تحول مهارت های هنری به منظور انتقال عقاید هنرمند از ذهنی به ذهن دیگر ضروری می نماید .

در این جا هنر به صورت زبان تصاویر و سمبل هایی در می آید که انسان به وسیله ی آن ، مفاهیم خود را از نظم در مقاطع ادراکی ( نه مفهومی ) به یکدیگر جوش می دهد . بنابراین ، نقش هنرمند در این جا تصفیه و تشدید و تفسیر جهان پیرامونش در تمام جنبه های طبیعی، اجتماعی و معنوی خویش است .

 

 

3_ حرکت خلاٌق

انسان صورت یک موجود تجزیه گر ، همیشه در پی ریختن تجارب خود در قالب بیان است . می توان گفت که تجربه ی گذشته انسان ، تجربه حال اوست . تا آنجا که می تواند در ذهن خود نوعی تصور مادی از آن بازسازی کند . او از طریق همین تصورات به سؤالات زندگی اش جواب می دهد و ادراک درهم و برهم خود را سر و صورتی می دهد و تصفیه می کند و به وقایع همه جانبه ونامربوط ، وحدت و معنا می بخشد . از آن جا که تجارب زندگی بی شمار است و پایانی ندارد و پیوسته در حال تغییر است ، لذا هیچ تصوری کافی و رسا نیست و انسان با تعداد بی شماری از تخیلات تبیینی انسان ها درباره ی خودش و درباره ی       انسان های دیگر و جهان پیرامونش مواجه است . او سعی می کند در تجارب خود ، عناصر غیر ضروری را کنار بزند و عناصر ضروری را نگه دارد و بدان ها وحدت بخشد و با ایجاد تصوراتی از بعضی مفاهیم زندگی ، پیوند و وحدتی در خود زندگی بیافریند .

تخیل نخستین منبع بیان خلاٌق است و استعدادتنظیم و تشکیل آن و مادی کردن محصولات آن، یکی از ویژگی های مشخص یک نفر هنرمند خلاق و موفق است و یک کنش و عمل خلاق به قالب های واقعی به نام آثار هنری می انجامد .

 

 

4_هنرهای فرعی و اصلی

هنرها به صورت عرفی و بر اساس اصول مختلف علمی ، نقادی ، زیبایی شناسی یا فلسفی تقسیم بندی می شوند . یک تمایز وسیع دیگر در تقسیم بندی هنرهای فرعی و اصلی دیده می شود . معماری ، پیکره تراشی ، ادبیات و موسیقی را هنرهای اصلی می گویند ، حال آنکه موزائیک سازی ،نساجی ، حکاکی ، آذین بندی ، جواهری طلا و نقره ، ضرب سکه و غیره از جمله هنرهای فرعی به شمار می روند . هنرها از نظر فلسفی ، بر اساس واقعیت نسبی و انتزاعی ، میزان مادیت و معنویت و الهامشان از زیبایی یا وجودشان در زمان و مکان تقسیم می شوند .

 

 

5_ تجزیه و ترکیب

یک اثر هنری که زاییده احساس و تفکر یک هنرمند است ، یک کل متشکل و یک واقعیت تاریخی به حساب می آید . این اثر به صورت یک ترکیب ، یعنی سیستمی از اجزای مربوط به هم قابل تجزیه و نیز به صورت تولیدی از یک زمان و مکان معین قابل ترکیب است .

 

تجزیه آن چیست ؟

این تجزیه یا خرد کردن اثر هنری به اجزای سازنده اش ، با آزمایش کیفیت ارتباط اجزا با کل و کیفیت وحدت آن ها با ارزیابی مواد مورد استفاده ی هنرمند در ترکیب هنری اش و با بررسی فنون خاص هنرمند به دست می آید .

 

ترکیب آن چیست ؟

ترکیب آن با قرار دادن اثر هنری در چهارچوب اجتماعی و تاریخی اش ، با ارتباط یک اثر ویژه با اثر ویژه ی هنرمند معاصر آن ، با بررسی اثر از راه تحولات فرهنگی و جریان عمومی وقایع در مقاطع مختلف یک دوره انجام می گیرد .

 

 

5- برداشت ها

در برداشت هنری تقریباً سه راه وجود دارد :

  1. نظریه ؛ که شامل عوامل طرح معیارهای نقادی ، زیبایی شناختی و فلسفه ی هنر در ارتباط با انجام و مشاهده ی مفاهیم و عینیت نهایی است .
  2. کنش و عمل هنر ؛ که با انتخاب رسانه های هنری و فنونی که هنرمند برای انجام کارش به کار می گیرد ، سر و کار دارد .
  3. تاریخ ؛که عبارت است از قرار دادن هنر در متن دنیوی ، بررسی جریان های مؤثر و آثار ویژه ی مربوط با روح زمان و تاریخ عقاید به طور اعم .


لیست کل یادداشت های این وبلاگ